..عشقم سکوت..

صفر رابستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم.از شما چه پنهان از درون زنگ زدیم (حسین پناهی)

..عشقم سکوت..

صفر رابستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم.از شما چه پنهان از درون زنگ زدیم (حسین پناهی)

زندگی یعنی

زندگی یعنی
دو رکعت عشق ناب
زندگی
یعنی نگاه آفتاب
زندگی
فریادسرخ بادهاست
انعکاس
تیشه فرهادهاست

بازم خبر عروسی یکی از ارازل و اوباش

دهم فروردین عروسی یکی از دوستامه..یکی از هم کلاسیای دانشگاه.کسی که روز اول دانشکاه یا بهتره بگم اولین کلاس دانشگام باهاش دوست شدم و رفیق.میدونید به نظر من همونجوری که ادم یه حس عمیقی به عشق اولش داره توی بعضی از این شرایط هم به بعضی چیزا وفادار میمونه .نمیدونم منطورمو فهمیدین یا به قول بعضیا فکر میکنید حرفام چرت و پرته اما به نظر من اگه ادم اصالت و وجدان و ایمان و معرفت و.....از این جور چیزا داشته باشه به همه چی وفادار میمونه و احترام همه چی رو سر جای خودش حفظ میکنه حالا این وفاداری میتونه از مارک اولین سیگاری که میکشی گرفته تا گوشی و عشق اول و......(خدارو شکر من فعلا سیگاری نیشتم فقط معتاد) 

اره داشتم میگفتم از چی میگفتم؟؟؟؟؟از عروسی بود....طفلی دوستم منو دعوت کرد اما من الان تهرانم و اونم عروسیش توی اسفراینه  (یکی از توابع بجنورد) 

خلاصه اونم ازدواج کرد و رفت و قاطی مرغا شد اما ما هنوز خروس خروسیم اونم از نوع عذبش 

و برای تو ماندن...

و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن ! و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... ! ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... ! بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... ! چه زیباست بخاطر تو زیستن ... ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... ! چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... ! بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... ! چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... ! برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... ! کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی ! ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست ...!!!! و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد ...

از همه جا چه خبر؟

سال نو مبارک 

 

رفتیم کنسرت إبی، یارو خارجیه میگه: شما اینجا واسه این، اینقدر سر و دست می‌شکنین، تو خود ایران کنسرت‌هاش چیه دیگه

 

**************************

 

 سال 12 ماه خونه هم نمیریم، اونوقت عید که میشه صبح یه سری پا میشن میان خونمون غروبش ما میریم خونشون

*************************

رفتم شلوار جین بخرم، اولی رو پرو کردم یه نمه تنگ بود. فروشنده گفت: یه نمه بپوشی جا باز می‌کنه! دومی رو پوشیدم یه نمه گشاد بود. فروشنده گفت: چیزی نیست یه نمه آب بخوره تنگ میشه

 

**********************

آقا جاده ها به شمال بسته ست از ترافیک... پروازا به جنوب تموم شده... ارمنستان مرزشو بسته از هجوم مسافر... کشورای همسایه کلا پر شدن... آسیای شرقیم که قُرق ایرونیا شده... من موندم اینا میخوان برگردن مملکت جا میشن؟

 

**********************

من نمیدونم چرا ملت ۱۳ روزه اول عید خوشتیپو خوشگل میکنن ، کاش 365 روز سال همینطوری هلو بمیونیم ! بعضیا بعد از 13 روز عید از کارگر ساختمون هم بدتر میشن

 

********************

یک سال تمام میگن جنگ نرم و تهاجم فرهنگی ، عید که میشه از 103 تا فیلمشون 90 تاش ساخت استکبار جهانیه

 

********************

به بچهِ میگی «عمویی ، منو چن تا دوس داری؟» کلی با انگشت حساب کتاب می‌کنه می‌گه هفت تا؛ بعد دوباره می‌پرسی «عمویی چقد عیدی میخوای؟» هنو حرفت تموم نشده میگه بیست هزار تومن

 

 ********************

زلزله 9 ریشتری اومده! سونامی با سرعت 800 کیلومتر! 300 تا پس لرزه بالای 5 ریشتر! نیروگاه اتمی ترکیده! 10روز گذشته! هنوز تلفات کل کشورشون به نصف زلزله بم نرسیده

 

***********************

ساعت چنده ؟
جدید یا قدیم ؟
به مدت 6 ماه این جمله رو همه خواهیم شنید

 

*************************

یارو صبح با اهل بیتش اومده بودن خونمون عید دیدنی تا ظهر داشتن شیرینی و اجیل و میوه میخوردن. بابای بدبخته ما هم یه تارف زد که ناهار هم در خدمت باشیم اونا هم گفتن باشه دیگه چی کار کنیم!!! خلاصه ناهارشونم خوردم عصر رفتنی کیفه دخترش جا موند زنگ زدیم گفتیم بیاین ببرید دیدیم شب دوباره با ایل و طایفش اومدن واسه شام

 

 *******************

پژو 206 نقره ای ، دست راستتو ازون زیر بیار رو داشبورد، الان سه دقیقه است دنده عوض نکردی، دستت چیکار میکنه اون پائین؟

 

[ گشت نامحسوس بدحجابی در جاده - مورد مشکوکِ خانم بغل راننده - تونل کندوان]

  

 

**********************

  

عید ما آن روزی است که محصول یک سال دهقانی ، غذای یک شب اربابی نباشد

اینم حرف حساب

چقدر زیبا ، پر از واقعیت است این جمله از استیون واینبرگ برنده جایزه نوبل فیزیک:
 
With or without religion, you would have good people doing good things and evil people doing evil things. But for good people to do evil things, that takes religion
 
با دین یا بدون آن، انسانهای خوب کارهای خوب می کنند و انسانهای شرور، کارهای شرارت بار. اما برای اینکه انسانهای خوب کارهای شرورانه بکنند، به دین نیاز است .

فقیر کیه؟

فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛
فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛
فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛
فقر اینه که بچه ات تا حالا یک هتل ۵ ستاره رو تجربه نکرده باشه و تو هر سال محرم حسینیه راه بندازی؛
فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما ماجرای مبارزات بابک خرمدین رو ندونی؛
فقر اینه که از بابک و افشین و سیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛
فقر اینه که وقتی با زنت می ری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه، وقتی تنها میری بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی و بهش بگی خوششششگلهههه؛
فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛
فقر اینه که ۶ بار مکه رفته باشی و هنوز ونیز و برج ایفل رو ندیده باشی؛
فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه؛
فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛
فقر اینه که حاجی بازاری باشی و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوی عرق زیر بغلت حجره ات رو برداشته باشه؛
فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛
فقر اینه که ۱۵ میلیون پول مبلمان بدی اما غیر از ترکیه و دوبی هیچ کشور خارجی رو ندیده باشی؛
فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛
فقر اینه که به زنت بگی کار نکن ما که احتیاج مالی نداریم؛
فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛
فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛
فقر اینه که تولستوی و داستایوفسکی و احمد کسروی برات چیزی بیش از یک اسم نباشند اما تلویزیون خونه ات صبح تا شب روشن باشه؛
فقر اینه که وقتی ازت بپرسن سرگرمی و  هابیهای تو چی هستند بعد از یک مکث طولانی بگی موزیک و تلویزیون؛
فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛
فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛
فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هایت) باشه؛
و در پایان اینکه فقر  -  روز را  - بی اندیشه سر کردن است

چهار اصل زرتشت

از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چند اصل بنا کردی؟

فرمود چهار اصل :

۱- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم  

۲- دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم   

۳- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش کردم  

۴- دانستم که پایان کارم مرگ است پس محیا شدم  

شما می خواید تخت تون کجا باشه

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌ پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه ؟
روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌ تر است .
روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد ...
شما می‌خواهید تختتان کنار پنجره باشد ؟

نتیجه گیری :

1. راه حل همیشه در گزینه های پیشنهادی نیست.

2.در حل مشکل و در هنگام تصمیم گیری هدفمان یادمان نرود . در حکایت فوق هدف خالی کردن آب وان است نه استفاده از ابزار پیشنهادی  .

3.همه  راه حل ها همیشه در تیر رس نگاه نیست .

الاغ یه روستایی

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد …


نتیجه اخلاقی : مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود

ارزش ها

1- ارزش یک خواهر را از کسی بپرس که آنرا ندارد.  

 

 2-ارزش ده سال رااز زوج هایی بپرس که تازه از هم جدا شده اند.    

  

 3-ارزش چهارسال را از فارق التحصیل دانشگاه بپرس. 

  

 4-ارزش یکسال را از دانش آموزی بپرس که در امتحان نهایی مردود شده است.  

  

 5-ارزش یکماه را از مادری بپرس که کودک نارس به دنیا آورده است.    

 

 6-ارزش یک هفته را از ویراستار یک مجله هفتگی بپرس. 

 

 7-ارزش یکساعت را از عاشقانی بپرس که در انتظار قرار ملاقات هستند.   

 

 8-ارزش یک دقیقه را از کسی بپرس که به قطار یا هواپیما نرسیده است. 

 

 9-ارزش یک ثانیه را از کسی بپرس که در حادثه ای جان سالم به در برده.  

 

10-ارزش یک میلی ثانیه را از کسی بپرس که در مسابقات المپیک مدال نقره گرفته است. 

    

11-برای پی بردن به ارزش یک دوست آنرا از دست بده.   

 

زمان برای هیچکس صبر نمیکند؛قدر هر لحظه ی خود را بدانید...

داستان ویالن زدن یه هنرمند

در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد


این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهای‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند
سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد
 
یک دقیقه بعد، ویلون‌زن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بی‌آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه‌اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد

چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت‌ سر تکیه داد، ولی ناگاهان نگاهی به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد
 
کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله‌ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان بهمراه می ‌برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلون‌زن پرداخت، مادر محکم تر کشید وکودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلون‌زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگرنیز به همان ترتیب تکرار شد، و والدین‌شان بلا استثنا برای بردن‌شان به زور متوسل شدند

در طول مدت ۴۵ دقیقه‌ای که ویلون‌زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند، بی‌آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون‌زن شد. وقتیکه ویلون‌زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد. نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت

هیچکس نمی‌دانست که این ویلون‌زن همان (جاشوا بل ) یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازنده‌ی یکی از پیچیده‌ترین فطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، می‌باشد

جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تاتر های شهر بوستون، برنامه‌ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش‌فروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود

این یک داستان حقیقی است،نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن‌پست ترتیب داده شده بود، وبخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و الوویت ‌های مردم بود

بیاین یه چیزی یاد بگیرید

استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر

 شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند:

50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم

استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این

است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.

استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟ یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد

 میگیرد. حق با توست... حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟

شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“ کارتان

 به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.

استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟

شاگردان جواب دادند: نه

پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟ شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان

 را زمین بگذارید. استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید. اشکالی

 ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.

اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود. فکرکردن به مشکلات زندگی مهم

 است.. اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی

 گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار میشوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید،


برآیید!

دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری.


زندگی همین است!

شهید هادی کرابی

سلام  

امروز یه تصمیم عجیبی گرفتم.تصمیم گرفتم یکم از خودم بگم اخه جون سرم شلوغه و بدجوری گرفتار کار و زندگی شدم هر موقع میخواستم وبلاگمو اپ کنم  معمولا میرفتم سراغ وبلاگ بقیه و با یه کپی پیست سرو ته قضیه رو هم میاوردم اما یه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتم خودم بنویسم ..... 

یه اتفاق بد.... 

یکی از دوستای دانشگام شهید شده بود.باور تون نمیشه خیلی پسر خوبی بود.خیلی خوب بود خیلی.حتی الان که دارم ازش مینویسم چشمام پر اشک میشه واقعا حیف شد..... قبلا میگفتم هادی.. اقا هادی.. اقای کرابی..اما حالا با تعجب باید بگم شهید هادی کرابی ....

یه روز دیدم داره توی اینترنت داره میچرخه بعدا فهمیدم وبلاگ داره .وبلاگشم توی لینکم هست.الان اون رفته اما وبلاگش و حرفاش مونده .حرفای دلش الان قابل شنیدنه..... 

میخوام خودم بنویسم که اگه منم رفتم یه یادگاذی ازم داشته باشید

تقدیم به او

تقدیم به او که به رسم جاده خیلی دور است

اما به رسم دل با او فاصله ای نیست...

چه کسی می داند که چه تنهاست دلم

عاشقش بودم

 عاشقم نبود

وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود

حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن یکی بود یکی نبود

یکی بود یکی نبود.

این داستان زندگی ماست. همیشه همین بوده. یکی بود یکی نبود.

در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن. با هم ساختن.

برای بودن یکی، باید دیگری نباشد.

هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود،

که یکی بود، 

دیگری هم بود.

همه با هم بودند.

و ما اسیر این قصه کهن،

برای بودن یکی، یکی را نیست می کنیم.

از دارایی، از آبرو، از هستی.

انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست.

هیچ کس نمیداند، جز ما.

هیچ کس نمی فهمد جز ما.

و آن کس که نمی داند و نمی فهمد،

ارزشی ندارد، حتی برای زیستن.

و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم.

هنر نبودن دیگری!

مهم نیست که

مهم نیست که

که رویاهای مرا می دزدند

یا به لحن ترانه های کودکی ام می خندند

می دانم

به زودی در زیر عبور این لحظه های پر شتاب دفن خواهم شد

ولی

تو را قسم به هر چه از بی قراری دریا شنیده ای



مگذار کسی هوای بارانی چشمت را

به گریه تعبیر کند ...

Cry.jpg

یک سوال جالب

ایا پیوندی بین ناکامی های ظاهری انسان( در درس و کار و شغل و..به رغم تمام شایستگی های علمی و عملی و اخلاقی و دینی و ایمانی و تقوایی و به رغم همه کوشش های عقلانی و میانه روی و خوشبینی .. ) و حسادت  ها یا جادوگری های دیگران علیه انسان وجود دارد ؟ اگر پاسخ مثبت است چگونه باید ان موانع متافیزیکی را خنثی کرد ؟  
۲. چرا به رغم همه توانمندی های هوشی و علمی و کوشش های پیگیر علمی و عملی و روان شناسی مثبت اندیش      در کسب ثروت ناکام می مانیم و دیگران به اسانی فقط از راه های نامشروع و بی هیچ تخصص و زحمتی به الاف و الوف می رسند ؟
۳. چرا ادم های عاقل و با ایمان و فهیم و اندیشمند و با اخلاق در اجتماع ایران   از دیگران به طور نسبی از همه مواهب اجتماعی نابرخوردارترند ؟
۴. چرا با اینکه نفس را تغییر مثبت می دهیم  وضعیت نه تنها تغییر نمی کند بلکه بدتر هم می شود ؟
۵. ایا بین وضع طبیعی و وضع قراردادی نسبتی برقرار است ؟
باسپاس
  

 

پاسخ:     

بله.تاثیرات متافیزیکی سحر و جادو وطلسمات وحتی چشم زخم،هم به کرّات در قرآن کریم آمده وتایید شده است(مراجعه به قضیه هاروت و ماروت ونیز رساندن آسیب به رسول اکرم ص و...) و هم دانشمندان خلف وسلف(قدیم وجدید) تعریف و تایید نموده اند.مثلا بو علی سینا در تعریف طلسم گفته :"امتزاج قوای عالیه فاعله فعاله در امور سافله منفعله" .مطالعه و تحقیق دانشمندان روز نیز موجب به وجود آمدن علم جدیدی به نام فرا روانشناسی شده است.برای غلبه بر اثرات آنها و ابطال آنها،اولا باید توکل به خدای قادر مطلق نمود و مدد خواهی همراه با توسل بر حضرات معصومین (ع)نمود.ثانیا از آیات ابطال سحر و جادو و چشم زخم استفاده نمود که در کتب ادعیه شیعه به وفور آمده است.(به عنوان نمونه ، از امام صادق (ع) آمده پس از نماز صبح ، وشب قبل از خوابیدن،مداومت بر معوذتین(سوره های فلق و ناس) هر کدام 3 مرتبه ، اثری زاید الوصف بر ابطال سحر دارد.)ولی در طلسمات قوی ،باید به اهل خبره مراجعه نمود.چون در نظام هستی ، قانون علّی و معلولی ،جاری است ،پس هر معلولی علتی دارد که تا علت شناخته و برطرف نگردد ،معلول باقی است.(در پاره ای موارد ،صرف توکل و توسل و یا ادعیه ، کافی نیست.مثلا در روایات آمده ،پیامبری مریض میشود وبه طبیب مراجعه نمیکند. خدا میپرسد چرا به طبیب مراجعه نمیکنی وجواب میدهد چون شافی تو هستی. خدا میفرماید سنت  من بر این استوار است که در دنیا ،اراده ام را از طریق اسباب جاری سازم وشفای تو را نیز در دستان طبیب ،نهاده ام.پس بیم از نقض توحیدت نداشته باش و به طبیب مراجعه کن.

در این موارد نیز مراجعه به متافیزیسین ها امری ضروری مینماید.منظور، فالگیران و رمالان کوچه بازاری نیست.چون آنها هیچ علمی ندارند و فقط از روی کتاب، چیزهایی مینویسند که حتی ممکن است نتیجه معکوس داشته باشد.البته مراقب شیادان نیز باشید . چون با دریافت هزینه های گران ،هیچ کاری از پیش نمیبرند