ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
حمید مصدق:
تو به من خندیدی و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تُند دوید، سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه،
سیبِ دندان زده از دستِ تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز ،
سال هاست که در گوش من آرام، آرام
خش خشِ گامِ تو تکرار کنان میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت؟!
جواب فروغ فرخزاد:
من به تو خندیدم
چون که میدانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمیدانستی باغبانِ باغچه ی همسایه پدرِ پیرِ من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده ی تو پاسخِ عشقِ تو را خالصانه بدهم
بغضِ چشمانِ تو لیک، لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دستِ من افتاد به خاک
دلِ من گفت برو،
چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخِ تو را
من رفتم و هنوز
سال هاست که در ذهن من آرام، آرام
حسرت و بغضِ تو تکرار کنان میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه میشد اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت...