..عشقم سکوت..

صفر رابستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم.از شما چه پنهان از درون زنگ زدیم (حسین پناهی)

..عشقم سکوت..

صفر رابستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم.از شما چه پنهان از درون زنگ زدیم (حسین پناهی)

چیزهای ناگهانی

همیشه چیزهای ناگهانی به آدم حس خوبی می‌دهند؛ مثل دیدن نمرهٔ بیست با خودکار قرمز در پایین برگهٔ امتحانی، وقتی می‌دانی یک غلط داشته‌ای ولی گویا مصحِّح آن را ندیده… مثل زمانی که ناگهان در قرعه‌کشی فلان سفر زیارتی نام تو که تازه روز ماقبل آخر و بیشتر برای سنجیدن شانست (تو بخوان آزمودن توجه خدا به خودت) اسم‌نویسی کرده بودی، بیرون می‌آید، مثل یک بوسهٔ ناگهانی، یک نگاه ناگهانی، مثل یک کشف ناگهانی، مثل دیدن ناگهانی یک دوست قدیمی در پشت چراغ قرمزِ یک ترافیک کلافه‌کننده که حالت را دگرگون می‌کند، مثل شنیدن ناگهانی یک موسیقی قدیمی در پیاده‌روی یک خیابان شلوغ که مدت‌ها بود دنبالش می‌گشتی ولی نامش را نمی‌دانستی، مثل شنیدن ناگهانی یک قطعهٔ خاطره‌انگیز در میانهٔ یک فیلم دیدنی (حسی مثل شنیدن صدای «محسن چاوشی» و «محسن یگانه» در میانهٔ «به همین سادگیِ» سیدرضا میرکریمی در تاریکیِ یک سینمای خلوت)
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد