..عشقم سکوت..

صفر رابستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم.از شما چه پنهان از درون زنگ زدیم (حسین پناهی)

..عشقم سکوت..

صفر رابستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم.از شما چه پنهان از درون زنگ زدیم (حسین پناهی)

این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

نمیدونم دوستان چقد اهل شعر و شاعری هستند

ولی یک شعر زیبا از حمید مصدق هست که که به دلیل جذابیتی که داشت فروغ فرخزاد به اون پاسخ داد و جدیدا هم شاعری از تبار امروزی ها پاسخ بسیار جالب و در خور تفکری براش داشت که دیدم میتونه برای همه جالب باشه

   


شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن :

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

و از اونا جالب تر  جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده


دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی 1390,01,10 ساعت 10:49 ق.ظ http://ezdevajbartar.blogsky.com

سلام سال نو مبارک
وبلاگ خوب و مفیدی داری
موفق باشی
راستی خوشحال میشم اگه به وبلاگ منم سر بزنی و نظرتو درباره اون بگی
to hope see you in my blog

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد