..عشقم سکوت..

صفر رابستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم.از شما چه پنهان از درون زنگ زدیم (حسین پناهی)

..عشقم سکوت..

صفر رابستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم.از شما چه پنهان از درون زنگ زدیم (حسین پناهی)

حکایت از گضنفر


 

 نامه یک مادر به فرزند سفر کرده اش !!!!

گضنفر جان سلام! ما اینجا حالمان خوب است. امیدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. این نامه را من میگویم و جعفر خان کفاش براید مینویسد. بهش گفتم که این گضنفر ما تا کلاس سوم بیشتر نرفته و نمیتواند تند تند بخواند،‌ آروم آروم بنویس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.
وقتی تو رفتی ما هم از آن خانه اسباب کشی کردیم. پدرت توی صفحه حوادت خوانده بود که بیشتر اتفاقا توی 10 کیلومتری خانه ما اتفاق میافته. ما هم 10 کیلومتر اینورتر اسباب کشی کردیم. اینجوری دیگر لازم نیست که پدرت هر روز بیخودی پول روزنامه بدهد. آدرس جدید هم نداریم. خواستی نامه بفرستی به همان آدرس قبلی بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلی را آورده و اینجا نصب کرده که دوستان و فامیل اگه خواستن بیان اینجا به همون آدرس قبلی بیان.
آب و هوای اینجا خیلی خوب نیست. همین هفته پیش دو بار بارون اومد. اولیش 4 روز طول کشید ،‌دومیش 3 روز . ولی این هفته دومیش بیشتر از اولیش طول کشید
گضنفر جان،‌آن کت شلوار نارنجیه که خواسته بودی را مجبور شدم جدا جدا برایت پست کنم. آن دکمه فلزی ها پاکت را سنگین میکرد. ولی نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توی کارتن مقوایی برایت فرستادم.
 
پدرت هم که کارش را عوض کرده. میگه هر روز 800،‌ 900 نفر آدم زیر دستش هستن. از کارش راضیه الحمدالله. هر روز صبح میره سر کار تو بهشت زهرا،‌ چمنهای اونجا رو کوتاه میکنه و شب میاد خونه.
ببخشید معطل شدی. جعفر جان کفاش رفته بود دستشویی حالا برگشت. 
دیروز خواهرت فاطی را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مایو یه تیکه بپوشن. این دختره هم که فقط یه مایو بیشتر نداره،‌اون هم دوتیکه است. بهش گفتم ننه من که عقلم به جایی قد نمیده. خودت تصمیم بگیر که کدوم تیکه رو نپوشی. 
 
اون یکی خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نمیدونم بچه اش دختره یا پسره . فهمیدم بهت خبر میدم که بدونی بالاخره به سلامتی عمو شدی یا دایی. 
 ر
استی حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصیت کرده بود که بدنش را به آب دریا بندازن. حسن آقا هم طفلکی وقتی داشت زیر دریا برای مرحوم پدرش قبرمیکند نفس کم آورد و مرد!‌شرمنده. 
همین دیگه .. خبر جدیدی نیست.
قربانت .. مادرت.
راستی:‌گضنفر جان خواستم برات یه خرده پول پست کنم، ‌ولی وقتی یادم افتاد که دیگه خیلی دیر شده بود و این نامه را برایت پست کرده بودم.


عشق از دیدگاه های مختلف

 

1– عشق از دیدگاه حاج آقا : استغفرالله باز از این حرفهای بی ناموسی زدی . ( جمله عاشقانه : خداوند همه جوانها را به راه راست هدایت کند .)

2- عشق از دید دختر حاج آقا : آه .... خدای من یعنی میشه بدون اینکه بابام بفهمه من عاشق بشم . ( جمله عاشقانه : ندارد )

3- عشق از دید یک ریاضی دان : عشق یعنی دوست داشتن بدون فرمول . ( جمله عاشقانه : آه عزیزم به اندازه سطح زیر منحنی دوستت دارم .)

4- عشق از دید بقال سر کوچه : والا دوره ما عشق مشغ نبود ، ننمون رفت و این سکینه خانوم رو واسه ما گرفت . ( جمله عاشقانه : سکینه شام چی داریم.....)

5- عشق از دید اصغر کاردی ( در زندان ) : مرامتو عشقه ، عشقی . ( جمله عاشقانه : چاقو خوردتیم ، لوتی.....)

6- عشق از دید یه دختر مدیوم کلاس و کمی بی غم : آه عزیزم کاش الان پیشم بودی بغلم می کردی ، سرمو می زاشتم رو شونه هات...... ( جمله عاشقانه : دوست دارم عزیزم.....)

7- عشق از دید مادربزرگم : از این حرفای بد نزن ، راستی این دختر اقدس خانوم خیلی دختر خانم و با کمالاتیه ، تازه تحصیل کرده هم است...... ( جمله عاشقانه : بریم خواستگاری......)

8- عشق از دید ....... ( خودتون الان می فهمید از دید کی ) : عزیزم تو که عاشقمی پس چرا هزینه عمل کردن دماغمو نمی پردازی ....... ، واسه ناهار بریم سورنتو ، سالی با دوستش هم قراره بیاد ، دوست سالی براش یه ماتیز ( به قول بعضی ها دوو منگل ) گرفته ، تو حتی حاضر نیستی واسه من که این همه دوست دارم یه پراید بخری . ( جمله عاشقانه : عزیزم گوشی سونی میخوام و ... راستی دوستت هم دارم )

9- عشق از دید کسی که بار اوله که عاشق میشه : عزیزم باور کن بدون تو حتی یه لحظه هم نمیتونم زندگی کنم ، تو واسم همه دنیا هستی...... ( جمله عاشقانه : فدات شم عزیزم ، خیلی خیلی دوست دارم )

10- عشق از دید کسی که بار اولش نیست : عزیزم خیلی دوست دارم ، باور کن به خاطر تو شب ها با پای برهنه میخوابم . ( جمله عاشقانه : آه عزیزم دیرم شده باید برم )

11- عشق از دید یک راننده : رادیات ( رادیاتور ) عشق من از برات جوش آمده ، باور نداری بر آمپرم بنگر ( با لهجه شوفری بخونید ) ( جمله عاشقانه : عزیزم دوست دارم...بو بو بوغ )

12- عشق از دید بعضی ها : آه خدا یعنی میشه بیاد خواستگاریم..... ( جمله عاشقانه : یا شابدالعظیم 1000 تومن نذر میکنم بیاد خواستگاریم )

13- به دلیل نحسی از نوشتن معذوریم ( حتی شما دوست عزیز )

14- عشق از دید اراذل و اوباش : عشق مشغ سیخی چند ، بورو بچه سوسول دلت خوشه ، خونه خالی نداری...... ( جمله عاشقانه : بو بوغ...خانم بیا بالا خوش میگذره )

15- عشق از دید یک مهندس الکترونیک : عشق همان دوست داشتن است وقتی در Av open loop ضرب میشود ، البته در این ناحیه انسان به صورت غیر خطی عمل می کند . ( جمله عاشقانه : عزیزم تو منو در وسط منحنی مشخصه بایاس کردی )

16- عشق از دید بابام : آخه پسر عشق واست نون و آب میشه .... حالا بگو ببینم پدرش چیکاره است؟ ( جمله عاشقانه : برو با دختر حاج آقا ازدواج کن )

17- عشق از دید احمدک : عشق تنها هدف آفرینش هستی است ، زیرا انسان تنها موجودی است که عاشق می شود . ( جمله عاشقانه : ................................ )

18- عشق از دید مادرها : وا ، مگه تو امسال کنکور نداری ، عشق واسه بعد... مگه تو امسال فلان نداری ، عشق واسه بعد... مگه تو امسال بهمان نداری ، عشق واسه بعد... ( جمله عاشقانه : جملات عاشقانه ای هنوز بیان نشده )

19-  عشق از دید کسی که در عشق شکست خورده : عشق یعنی کشک ( جمله عاشقانه : برو کشکتو بساب )

***************************************************

:: جـــاده ::

یک بنده خدایی ، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب ، دعایی را هم زمزمه میکرد . نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت :
- خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟
ناگاه ، ابرى سیاه ، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق ، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که می گفت :
چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟
مرد ، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت :
- اى خداى کریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !!
از جانب خداى متعال ندا آمد که :
- اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده کنم ، اما ، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هیچ میدانى که باید ته ى اقیانوس آرام را آسفالت کنم ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود ؟ . من همه ى اینها را مى توانم انجام بدهم ، اما ، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى ؟
مرد ، مدتى به فکر فرو رفت ، آنگاه گفت :
- اى خداى من ! من از کار زنان سر در نمى آورم ! می شود بمن بفهمانى که زنان چرا مى گریند ؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست ؟ اصلا میشود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟
صدایی از جانب باریتعالى آمد که :
اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى ، دو باندى باشد یا چهار باندى ؟؟!!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد