گفتنــــــد:
عیــــــنک سیـــــــــاهـــت را
بــــردار دنـــــــــــیا پــر از زیباییستــــــ
عیـــــنکــــ را برداشــــتمـ
وحـشتــــ کردمـــ از
هـــــــــیاهـــوی رنـــگــــــها
عیـــــــــنکمــ را بدهیــــــد
میــــــــــــــخواهمــ به دنــــــــــــیای
یکـــــــرنـــــگمــ پناه بـــــــــــرمــ
"دکتر علی شریعتی"
از خبرورزشی،علی پروین یکی از مهمانان ویژه افتتاحیه نمایشگاه نقاشی عروسش بود. او در خصوص حضورش در این گالری گفت: «اولین بار است به چنین جاهایی میآیم. آن هم به خاطر عروسم آمدم. چه جای قشنگی است. خیلی خوشم آمد از جایش! انشاءا... به سلامتی.»
پروین در پاسخ به این سؤال که چرا خودش سمت هنر نرفت و ورزشکار شد، گفت: «هر کسی را برای کاری ساختهاند. ما در ورزش غرق شدیم و دیگر دنبال هنر نرفتیم ولی خیلی خوشحالم عروسمان اینکاره دراومد. کارهایش هم خیلی قشنگ است مخصوصاً عکس خود من.»
کاپیتان اسبق تیمملی در خصوص عکسی که از خودش تبدیل به نقاشی شده بود هم گفت: «این عکس خیلی کوچک بود، ولی خیلی قشنگ درآورده. این بازی با استرالیا بود. قبل از جامجهانی که در ایران بردیم و رفتیم برای اولین بار به جامجهانی و خاطرات زیادی در این پاها هست.»
پروین در خصوص خداحافظی پسرش از فوتبال هم تأکید کرد: «از یک طرف مخالف خداحافظی محمد بودم و از طرف دیگر خوشحال. چون هر مربی میآمد بالا سر این بچه زیر سایه علی پروین میخواستند عقدهشان را سر این خالی کنند. از این بابت خوشحالم که خداحافظی کرد ولی از اینکه تو این سن و سال کنار رفت، ناراحت شدم. جالب اینکه همه اینها شاگردان من بودند و عوض اینکه بیشتر به پسرم عزت بگذارند، بیشتر لج میکردند و همین مسائل باعث شد محمد کنار برود.»
حمید مصدق:
تو به من خندیدی و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تُند دوید، سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه،
سیبِ دندان زده از دستِ تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز ،
سال هاست که در گوش من آرام، آرام
خش خشِ گامِ تو تکرار کنان میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت؟!
جواب فروغ فرخزاد:
من به تو خندیدم
چون که میدانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمیدانستی باغبانِ باغچه ی همسایه پدرِ پیرِ من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده ی تو پاسخِ عشقِ تو را خالصانه بدهم
بغضِ چشمانِ تو لیک، لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دستِ من افتاد به خاک
دلِ من گفت برو،
چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخِ تو را
من رفتم و هنوز
سال هاست که در ذهن من آرام، آرام
حسرت و بغضِ تو تکرار کنان میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه میشد اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت...
salam be hame .sale 1393 mobarake hamaton bashe