نمیدانم اینجا که ایستاده ام تقدیر من است یا تقصیر من!
اما وقتی یافته هایم را با باخته هایم مقایسه میکنم،
میبینم چون خدا را یافتم هر چه باختم مهم نیست.
آموختم که تمام ماجراهای زندگی فقط قانون عشـــق بازی خدا با ماست...
دالی
مامانت کجاس کوچولو؟
تف به این روزگار!
دفعه اخرت باشه که رو حرف من حرف میزنی!
نازی
اگه این بند را بکشم چی میشه؟!
کجا میری رفیق؟
ببخشید شما؟
نظر یادت نره.حرفیه؟
من دارم سعى مى کنم ،همرنگ جماعت شوم
اما... مى شود کمکم کنید!؟
آى جماعت !
شما دقیقا چه رنگى هستید؟
۱- با ماشین میرن به بانک، پارک میکنن، میرن دم دستگاه عابر بانک.
۲- کارت رو داخل دستگاه میذارن.
۳- کد رمز رو میزنن، مبلغ درخواستی رو وارد میکنن.
۴- پول و کارت رو میگیرن و میرن.
۱- با ماشین میرن دم بانک.
۲- به خودشون عطر میزنن.
۳- احتمالاً موهاشون رو هم چک میکنن.
۴- در پارک کردن ماشین مشکل پیدا میکنن.
۵- در پارک کردن ماشین خیلی مشکل پیدا میکنن.
۶- بلاخره ماشین رو پارک میکنن.
۷- توی کیفشون دنبال کارتشون میگردن.
۸- کارت رو داخل دستگاه میذارن، کارت توسط ماشین پذیرفته نمیشه.
۹- کارت تلفن رو میندازن توی کیفشون.
۱۰- دنبال کارت عابربانکشون میگردن.
۱۱- کارت رو وارد دستگاه میکنن.
۱۲- توی کیفشون دنبال تیکه کاغذی که کد رمز رو روش یاداشت کردن میگردن.
۱۳- کد رمز رو وارد میکنن.
۱۴- ۲دقیقه قسمت راهنمای دستگاه رو میخونن.
۱۵- کنسل میکنن.
۱۶- دوباره کد رمز رو میزنن.
۱۷- کنسل میکنن.
۱۸- مبلغ درخواستی رو میزنن.
۱۹- دستگاه ارور (خطا) میده.
۲۰- مبلغ بیشتری رو درخواست میکنن.
۲۱- دستگاه ارور (خطا) میده.
۲۲- بیشترین مبلغ ممکن در خواست میکنن.
۲۳- پول رو میگیرن.
۲۴- برمیگردن به ماشین.
۲۵- آرایششون رو توی آینه عقب چک میکنن.
۲۶- توی کیفشون دنبال سویچ ماشین میگردن.
۲۷- استارت میزنن.
۲۸- پنجاه متر میرن جلو.
۲۹- ماشین رو نگه میدارن.
۳۰- دوباره برمیگردن جلوی بانک.
۳۱- از ماشین پیاده میشن.
۳۲- کارتشون رو از دستگاه عابر بانک بر میدارن. (حواس نمیذاره برای آدم)
۳۳- سوار ماشین میشن.
۳۴- کارت رو پرت میکنن روی صندلی کنار راننده.
۳۵- احتمالاً یه نگاهی هم به موهاشون میندازن.
۳۶- میندازن توی خیابون اشتباه.
۳۷- برمیگردن.
۳۸- میندازن توی خیابون درست.
۳۹- پنج کیلومتر میرن جلو.
۴۰- ترمز دستی رو آزاد میکنن. (میگم چرا اینقدر یواش میره)
خانوووووووم….شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــها نبود…این قضیه به شدت آزارش می داد.
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد…خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…
دردش گفتنی نبود….!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شدو کنار ضریح نشست.
زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن…
چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…
خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند…به سرعت از آنجا خارج شد…وارد شــــهر شد…
امــــا…اما انگار چیزی شده بود…دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!
احساس امنیت کرد…با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!
یک لحظه به خود آمد…
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!
ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺑﻮﺳﻪ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺑﺪﻩ... ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﺍﺟﺎﺯﻩ ی ﯾﻪ ﺑﻮﺳﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﻧﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﻪ ...ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮ، قلب شو می ذاره ﮐﻒ ﺩﺳﺘﺶ ﻭ ﻣﯿﺎﺩ ﺟﻠﻮ ...ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﺖ ﺑﯿﺎ ﻧﻪ ﺑﺎ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﻪ !ﭼﺮﺍ ﺩﺳﺖ ﮔﻞ ﺁﻟﻮﺩ ﺷﻬﻮﺗﺖ ﺭﻭ ﺗﻮﯼ
ﺣﻮﺿﭽﻪ ﺯﻻﻝ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯿﺸﻮﺭﯼ؟ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﺪﯾﻮﻧﯽ؟ ﺑﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﻫﻢ ﺟﻨﺴﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﺪﯾﻮﻧﯽ ... ﺑﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ
ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ ﻣﺪﯾﻮﻧﯽ ... ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮﺷﻮﻥ ﻣﺴﺌﻮﻟﯽ ... ﭼﺮﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ؟ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺩﯾﺪ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﯼ ... ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺫﻫﻦ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﺮﺩﯼ ... ﻓﮑﺮﺷﻮ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺮﺩﯼ ... ﺁﺭﻩ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﺪﯾﻮﻧﯽ! ﭘﺲ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻧﻪ !ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻢ ﺟﻨﺴﺎﯼ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺣﻮﺍﺳﺘﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺎﺷﻪ...
ﯾﺎﺭﻭ ﺗﻮ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ، ﺑﻪ ﺑﻐﻞ
ﺩﺳﺘﯿﺶ ﻣﯽ
ﮔﻪ :
- ﺍﺳﻤﺖ ﭼﯿﻪ ...! ؟
- باربد.
- ﺑﻪ ﺑﻪ، ﺷﻐﻠﺖ ﭼﯿﻪ ...! ؟
- ﺯﻧﺒﻮﺭﺩﺍﺭ .
- ﺑﻪ ﺑﻪ، ﮐﺠﺎ ﻣﯽ ﺭﯼ ...! ؟
- ﺍﻫﻮﺍﺯ .
- به به ﻋﺠﺐ ﺟﺎﯾﯽ، ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺩﺍﺭﯼ ...! ؟
- ﻧﻪ .
- ﻧﻪ ﻭ ﻧﮑﻤﻪ ...! ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺍﺳﻤﺖ، ﭘﺪﺭﺳﮓ ﭘﺸﻪ ﺑﺎﺯ،
ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﻣﺎ ﺳﮓ ﻣﯽ ﺭﻩ ﺍﻫﻮﺍﺯ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺭﻯ ...! ؟
من طرفدار اعتراف کردنم!
البته برای هر کسی نه ....
میگن همیشه نوشتن ادما رو آروم میکنه درداشون رو کمتر میکنه اصلا قلم معجزه داره من اینو با تمام وجودم حس کردم!
میخوایم یه کار جدید رو شروع کنیم!
میخوایم اشتباهاتم رو بنویسیم!!شاید هم اشتباهات دیگران رو!!
میخوایم اعتراف کنیم! میخوایم خودمونو خالی کنیم!!!
اعتراف کردن آرومم میکنه میخوام برای اولین بار امتحانش کنم!!
اعتراف به اولین عشق..
به نفرت....
به اشتباه...
به گندایی که زدیم...
به خرابکاری هایی که کردیم!!!
به جنبه های مخفی شخصیتیمون....!!!
به علایقمون....
به نفرتامون.....
اینجا نظرات آزاده....
یه جورایی هر کی هر چی دل تنگش میخواد بگه!!!!
میخوایم حرفای همو بشنویم و سنگ صبور هم باشیم....
اولین کامنت هم ماله خومه...بسم الله.....